معنی سمبل ممانعت
حل جدول
لغت نامه دهخدا
سمبل. [س ُ ب ُ] (اِ) سنبل. (از ناظم الاطباء). رجوع به سنبل شود.
ممانعت
ممانعت. [م ُ ن َ / ن ِ ع َ] (از ع، اِمص) بازداشتگی و منع و نهی و تعرض و مزاحمت و اعتراض و دفع. (ناظم الاطباء). بازداشتن کسی از چیزی. جلوگیری. بازداشت. منع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): محسن بن طاق که امیر غز بود راه او بگرفت و به ممانعت او برخاست. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). منتصر به اسفراین افتاد و مردم اسفراین از خوف فتنه به ممانعت او برخاستند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). رجوع به ممانعه شود.
- ممانعت کردن، جلوگیری کردن. بازداشتن از کاری.
فرهنگ معین
فرهنگ فارسی هوشیار
بازداشتگی، منع، نهی، اعتراض
فرهنگ عمید
کسی را از کاری بازداشتن، منع کردن، جلوگیری کردن،
مترادف و متضاد زبان فارسی
بازداشتن، جلوگیری، خودداری، دفع، قدغن، منع،
(متضاد) ترغیب
فارسی به عربی
ازعاج، استثناء، زمام
معادل ابجد
733